داستان نیلوفر سفید
فقط افراد باهوش بخوانند
از سری داستان هایی که به هوش زیاد (IQ)
برای درک نیاز داره
منبع :
کتاب در جستجوی صبح ، در جاده ی مه آلود
به ادامه ی مطلب مراجعه کنید ...
هلهله ی مردم
صدای موسیقی
آهنگی تند ، آهنگی هیجان انگیز
در درونش خشم شعله می کشد
به یاد سخنان پدرش می افتد :
(( مرد خون را دوست می دارند
و از رنگ سرخ لذت می برند
من قربانی این دو شدم
تو دیگر خطای مرا تکرار مکن ))
وارد میدان می شود
فریاد گوش خراش تماشاگران
کف زدن ها و پایکوبی ها
در جای خود می ایستد
و به پیرامون نگاه می کند
در وسط میدان
جوانی در جامه ی رزم ،
با پارچهه ای سرخ در دست
آماده ی نبرد
خشمی سیاه وجودش را می انبارد
به سوی جوان خیز بر می دارد
می دود... می دود... می دود... ،
اما ناگهان
در دو قدمی او می ایستد
می ایستد و جوان را برانداز می کند
آنگاه آهسته پیش می رود
و نیلوفر سپیدی را ،
که در گوشه ی دهان دارد ،
به او پیشکش می کند !
جوان سر را به زیر می اندازد ،
پارچه ی سرخ را
به دور می افکند
و میدان را ترک می کند